شب های قدر

کاری از دستم بر نمی آید

تنها می توانم

توی این شعرخانه ای بسازم

با دوفنجای چای

دو صندلی

و دست هایت

بعد از آن زیر یک سقف

فقط توی این شعر

زندگی کنیم

"لیلا سادات خیر اندیش"

"از کتاب ؛ در پیراهنت زنی زندانی است"

شب های قدر...

به تو فکر می کنم
مثل دردی در گلو
که به کلام نمی آید

"ران لوئه وینسون"
"از کتاب آبی کوچک عشق"

شب های قدر...

خیلی وقت ها خواستم بنویسماما با خودم گفتم مگر می شود شما را  گفت و نوشتهر آنچه از دلم گذشت را هزار بار نوشتم و پاک کردمخوب گفته اند نامتان را"بانوی آب"می دانی همینکه صدای السلام علیک یا فاطمه الزهراهمه ی دنیا را عطر آگین میکنددلم می لرزدمی لرزد برای حضور در روضه ی مادرآنجا که به " در" می رسدبه غیرت حسن(ع)آنجا که به تنهایی علی(ع) می رسدآنجا که دیگر صدای مادر نمی آید..می دانی حتی خوردن چای روضه ات هم لیاقت می خواهدنمی دانم مدینه چطور شما را در آغوش گرفته استنمی دانم مولایم چگونه و کجا برای غربتت خلوت کرده استاما یک چیز را خوب می دانمآن را هر روز مادرم میان نجواهایش زمزمه می کندخدایا تمام فرزندانم را عاقبت بخیر کنمی شود من هم مادر صدایتان کنم...می شود شما هم برایم مادری کنیددستانم را بگیریدتا من هم زهرایی باشمامانتدار خوبی هایتان باشمباور کنید من هرشب اینچنین از خدا خواسته امکه خدایا تو را به برزگیت و تو را به مهربانیتبه حرمت تمام بندگان خوبتمن را ببخش و دعاهایم را اجابت کنالسلام علیک یا نورچشمان علی شب های قدر...ادامه مطلب

دست خودم نیستوقتی به این فکر میکنم که زیر خلوارها خاکیو من این همه وقته ندیدمتخواه ناخواه چشام خیس میشنوقتی آلبوم عکستو ورق میزنم میگم خدا رو شکر حسرت به دل یه عکس دونفره نیستم و تو هستی.چقدر خوبن این عکساچقدر دور شدی ازمدلم تنگ شده برا لباس پوشیدنت نظر بدم موهاتو مثل اون وقتا من شونه کنم گیر بدم بهت..میدونی کدوم عکست جیگرمو آتیش میزنه همونکه از سرکار اومدی دستات خسته اس یه پارچه سبز متبرک بستی دستت..من همیشه اون عکستو میبوسمامیدوارم جات خوب باشه داداشی  شب های قدر...ادامه مطلب

قسمتی از‌ کتاب : من از چهل سالگی می ترسم!

شاد بودن از آن مقوله هایی ست که آدم به تنهایی از پس اش بر نمی آید.

باید کسی یا کسانی باشند که تو را از حصار فکر و شکنجه ی بیخودی و باخودی بیرون بکشند و پرتابت کنند به دنیای رهایی و بیخیالی

چیزی شبیه به دوست داشتن

باید کسی از آن ته ته های وجودت بیرون بکشدش

برای شاد بودن "حتما" باید کسی باشد

تا احساست را قلقلک دهد

"شیما سبحانی"

شب های قدر...

از چیزایی که دارم راضی ام اونایی هم که ندارم یا بدست میارم یا از وقتش که بگذره بیخیالش می شم. من عاشق گل و گلدونم خیلییییی جزء حس خوبه هاس حیف که هر گلی تو خونمون دوام نمیاره! از هر برگ در آوردنش کلی ذوق می کنم و با هر برگ افتادنش کلی دلم میگیره.. با تمام عشقم بوسشون می کنم قربون صدقشون میرم و نازشون میکنم مثل بچه هامن براشون اسمم گذاشتم. نمی دونم خوبه یا بد ولی زود وابسته میشم از چیزای کوچیک مثل گلدون گرفته تا چیزای بزرگ... اهل خاطره بازیم انقدر که کلی یادگاری از  قدیما از این و اون نگه داشتم نگاشون که میکنم باهام حرف میزنن انگار! خیلییی واسم مهمن. یه بار دوستم بهم گفت یادگار پرست زیاد خوشم نیومد اما چیزی بهش نگفتم. احساس می کنم آدما بی تفاوت شدن! نمی دونم شایدم حسم اشتباه می کنه.. وقتی یه چیزی از چشمم افتاد دیگه افتاد میذارمش کنار تا ابد! اردامو خودم دوست دارم. شاید یه وقتایی از سر لجبازی نخوام اما به همه ی آدمای دور و برم گفتم تنها کسی که حالتو خوب میکنه و مواظبت می تونه باشه و هواتو داشته باشه بعد خدا فقط خودتی خودت. چیزایی که شادمون میکنن و حالمون رو خوب از خودمون نگیریم شب های قدر...ادامه مطلب

چه صبح زیبایی است

وقتی چشمانت را که می گشایی

از پنجره اتاقت چه شکوهی پیداست

زمین لباس سفید به تن می کند

همه ذوق و شوق دارند

حتی آنهایی که چتر بدست دارند

خداااا جوووونم مرسییییی

داره برف میااااد

خیلی قشنگه

البته اگه مسیر بسته نشه بتونم برم خونمون:-)

شب های قدر...

سومین سالگرد  سه سال گذشت میدونی رضا  هیچ تسلیت و هیچ حرفی نتونست رفتن تو رو داغش رو از یادمون ببره  هر روز این سه سال برای هر نشونه ای که جا گذاشتی گریه کردیم از باغچمون بگیر.. حتی برای غذا خوردنت چاییای لیوانیت شیطنتات خنده هات آواز خوندنت هیجان روزایی که دست پر میومدی..حتی برای برای بستی خریدنات.. ته سفره که میشه هممون میگیم به قول رضا من که سیر شدم هیچ گرسنه ی گشنه نمونه.  داداشی قوالات یادته پس چیشد قرار بود من و تو فرزانه خونه بگیریم باهم سرکار بریم قرار بود تا تهش پشتم وایسی...  آخ که چقدر دلم تنگ شده دلم تنگ شده بازم صدام بزنی میدونی رضا من به این فکر کرده بودم که من زودتر از بقیه نباشم اما اینکه تو زودتر از همه بری نه..  قرار بود لباس دومادی تنت کنیم خانومت برا مامان چایی بیاره یادته یادته گفتی زن من مث بقیه نمیشه مامان...  "کیه این وقت شب میاد؟ منم آبجی فریبا کی میخواستی باشه آبجی!. "هر شب تو گوشمه.  آبجی غصه نخوریا من هستم هر کم و کسری بود به خودم بگو..  "عه قهر کردی قهر نکن آبجی شوخی کردم"  طمع پرتقال روز آخر یادم نمیره..  اتاقت رو که نگو که چه می کنه با ما..  ریحانه و زهرا هم دایی رضا میخواستن دلم کباب میشه وقتی بجای بغلت سنگ مزارت رو بوس میکنن..  پنچ شنبه ها میشه قد یه عمر.. وقتی مامان میشینه کنار مزارت و دلش به عکسا و حرفا و خواب دیدنت خوشه اون شب های قدر...ادامه مطلب

چشمانم را که باز کردم باران زده بود حیاطمان بوی بهشت می داد تاک انگورمان را پاییز چه زیبا کرده بود انگار هر گوشه ای یک خاطره موج میزد گاه لبخند بر لبانم می نشست یا غیر عادی پژمرده می شد چهره ام زندگی تو چ شب های قدر...ادامه مطلب

خدای خوبم ببخش ما را بابت بی وفاییمان به نور چشمی تو بابت تمام لحظه هایی که ظهورش را فراموش کردیم و غرق خواسته های دنیای رنگارنگمان بودیم غافل از آن بودیم که اگر آقا بیاید همه اش مستجاب است خدای خوبم نم شب های قدر...ادامه مطلب